سرگرمی.وبلاگ پاتوق جوونای ایرونی.

بیا بهت خوش میگذره.جوک.خنده دار.سرگرمی.علمی

سرگرمی.وبلاگ پاتوق جوونای ایرونی.

بیا بهت خوش میگذره.جوک.خنده دار.سرگرمی.علمی

همه اون چیزی که خانم ها میخوان(حتما بخون)

یک شوهر با قیافه معمولی 

 

 

 

یک حلقه ساده 

 

 

 

مجلس عروسی ساده و کم خرج 

 

 

 

ماه عسل در هر جایی 

 

 

 

 

یک خانه کوچک برای بچه ها که بازی کنند 

 

 

 

 

بچه هایی دوست داشتنی 

 

 

 

 

شوهر مرد خانواده باشد 

 

 

 

در عین حال سخت کار کند 

 

 

 

یک ماشین کوچک برای خرید کردن 

 

 

 

 

یک ماشین دیگه برای بچه ها 

 

 

 

مقداری کلکسیون 

 

 

 کفش هایی برای مناسبت های مختلف 

 

 

 

تعدادی لباس و لوازم زیبا 

 

 

 

مقداری لوازم زیبایی 

 

 

 

 مقداری لوازم آرایش 

 

 

 

 

 سالی یک بار مسافرت کم خرج 

 

 

 

 

کمی هم مسافرتهای استراحتی 

 

 

 

 

 

شام در رستوران محلی  

 

 

 

 

 

گهگاه کادو 

 

 

 

و در آخر مقداری تضمین 

 

 

 

 

فقط همین
خانم ها اصلا پرتوقع نیستند !!!!

عشق به مادر


دکتر اس. وایر میچل متخصص برجسته ی اعصاب در فیلادلفیا، در یک غروب زمستانی بعد از کار روزانه بر روی صندلی به خواب رفته بود، که با صدای زنگ در بیدار شد و دید که دختر لا غری که از سرما می لرزد تقاضا دارد که مادرش را معاینه و معالجه کند. او توضیح داد که حال مادرش وخیم است. دختر کفشهای فرسوده به پا و شال نخ نمایی به دور گردنش پیچیده بود.

دکتر به دنبال او در خیابان های پوشیده از برف محلات قدیمی روانه شد. از پله های عمارتی قدیمی بالا رفتند. در طبقه‌ی بالا دکتر زنی مریض را دید که سابقا پیشخدمت خانه ی او بود. او بیماری زن را سینه پهلو تشخیص داد و داروهای لازم را تجویز کرد و دارویی نیز به او خوراند که حال زن را بهتر کرد سپس به او برای داشتن چنان دختر وظیفه شناسی تبریک گفت.

زن پیر با کمال تعجب گفت که دخترش ماهها قبل مرده و کفشها و شال او در گنجه است. دکتر نگاه کرد و همان شال و کفشها را دید که بر تن دختری بود که او را به اینجا آورده بود. اما هر دوی آن ها خشک بود و نمی توانست در آن شب برفی مورد استفاده قرار گرفته باشد.

تحقیقات نشان داد که آن دختر براستی سال ها قبل مرده و دکتر وایر میچل شاهد واقعه ای ماوراء الطبیعه بوده است!
هر چند که خیلی ها معتقدند این فقط میتونه حاصل عشق حقیقی دختر به مادرش باشد!
 

زن


روزی روزگاری پادشاه جوانی به نام آرتور بود که پادشاه سرزمین همسایه اش او را دستگیر و زندانی کرد.
پادشاه می توانست آرتور را بکشد اما تحت تاثیر جوانی آرتور و افکار و عقایدش قرار گرفت.
از این رو، پادشاه برای آزادی وی شرطی گذاشت که می بایست به سؤال بسیار مشکلی پاسخ دهد.
آرتور یک سال زمان داشت تا جواب آن سوال را بیابد.
سؤال این بود : زنان واقعاً چه چیزی میخواهند؟
این سؤال حتی اکثر مردم اندیشمند و باهوش را نیز سرگشته و حیران می نمود
و برای آرتور جوان یک پرسش غیرقابل حل بود.
اما از آنجایی که پذیرش این شرط بهتر از مردن بود
وی پیشنهاد پادشاه را برای یافتن جواب سؤال در مدت یک سال پذیرفت.

آرتور به سرزمین پادشاهی اش بازگشت و از همه شروع به نظرخواهی کرد :
از شاهزاده ها گرفته تا کشیش ها، از مردان خردمند، و حتی از دلقک های دربار …
او با همه صحبت کرد، اما هیچ کسی نتوانست پاسخ رضایت بخشی برای این سؤال پیدا کند.
بسیاری از مردم از وی خواستند تا با جادوگر پیری که به نظر می آمد تنها
کسی باشد که جواب این سؤال را بداند، مشورت کند.
البته احتمال می رفت دستمزد وی بسیار بالا باشد.
وقتی که آخرین روز سال فرا رسید، آرتور فکر کرد که چاره ای به جز مشورت با پیرزن جادوگر ندارد.
پیرزن جادوگر موافقت کرد تا جواب سؤال را بدهد،
اما قبل از آن پیرزن جادوگر می خواست که با لُرد لنسلوت، نزدیکترین دوست
آرتورو نجیب زاده ترین دلاور و سلحشور آن سرزمین ازدواج کند!
آرتور از شنیدن این درخواست بسیار وحشت زده شد.
پیر زن جادوگر؛ گوژپشت، وحشتناک و زشت بود و فقط یک دندان داشت،
آرتور هرگز در سراسر زندگی اشبا چنین موجود نفرت انگیزی روبرو نشده بود،
از اینرو نپذیرفت تا دوستش را برای ازدواج با پیرزن جادوگر تحت فشار
گذاشته و اورا مجبور کند چنین هزینه وحشتناکی را تقبل کند.
اما دوستش لنسلوت،از این پیشنهاد باخبر شد و با آرتور صحبت کرد.

او گفت که هیچ از خودگذشتگی ای قابل مقایسه با نجات جان آرتور نیست.
از این رو مراسم ازدواج آنان اعلان شد و پیرزن جادوگر پاسخ سوال را داد.
پاسخ پیرزن جادوگر این بود:
” آنها می خواهند آنقدر قدرت داشته باشند تا بتوانند آنچه در درون هستند را زندگی کنند.
به عبارتی خود مسئول انتخاب نوع زندگی خودشان باشند”

همه مردم آن سرزمین فهمیدند که پاسخ پیرزن جادوگر یک حقیقت واقعی را فاش کرده است
و جان آرتور به وی بخشیده خواهد شد، و همینطور هم شد.
پادشاه همسایه، آزادی آرتور را به وی هدیه کرد و لنسلوت و پیرزن جادوگر یک جشن باشکوه
ازدواج را برگزار کردند
ماه عسل نزدیک میشد و لنسلوت خودش را برای یک تجربه وحشتناک آماده می کرد،
در روز موعود با دلواپسی فراوان وارد حجله شد. اما، چه چهره ای منتظر او بود؟
زیباترین زنی که به عمر خود دیده بود بر روی تخت منتظرش بود.
لنسلوت شگفت زده شد و پرسید چه اتفاقی افتاده است؟
زن زیبا جواب داد : از آنجایی که لرد جوان با وی به عنوان پیرزنی جادوگر
با مهربانی رفتار کرده بود، از این به بعد نیمی از شبانه روز می تواند
خودش را زیبا کند و نیمی دیگر همان زن وحشتناک و علیل باشد.
سپس پیرزن جادوگر از وی پرسید: ” کدامیک را ترجیح می دهد؟
زیبا در طی روز و زشت در طی شب، یا برعکس آن…؟”
لنسلوت در مخمصه ای که گیر افتاده بود تعمقی کرد.
اگر زیبایی وی را در طی روز خواستار میشد آنوقت می توانست به دوستانش و دیگران،
همسر زیبایش را نشان دهد، اما در خلوت شب در قصرش همان جادوگر پیر را داشته باشد!
یا آنکه در طی روز این جادوگر مخوف و زشت را تحمل کند ولی در شب،
زنی زیبا داشته باشد که لحظات فوق العاده و لذت بخشی رابا وی بگذراند …
اگر شما یک مرد باشید و این مطلب را بخوانید کدامیک را انتخاب می کنید …
انتخاب شما کدامیک خواهد بود؟
اگر شما یک زن باشید که این داستان را می خواند، انتظار دارید مرد شما چه انتخابی داشته باشد؟
انتخاب خودتان را قبل از آنکه بقیه داستان را بخوانید بنویسید.
با خودتان صادق باشید!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
آنچه لنسلوت انتخاب کرد این بود … :
لنسلوت نجیب زاده و شریف، می دانست که جادوگر قبلاً چه پاسخی به سؤال آرتور داده بود؛
از این رو جواب داد که این حق انتخاب را به خود او می دهد تا خودش در این مورد تصمیم بگیرد.
با شنیدن این پاسخ، پیرزن جادوگر اعلام کرد که برای همیشه و در همه اوقات زیبا خواهد ماند،
چرا که لنسلوت به این مسئله که آن زن بتواند خود مسئول انتخاب نوع زندگی خودش باشد، احترام گذاشته بود.

امتحان شفاهی فیزیک در دانشگاه(طنز)


:استاد سختگیر فیزیک اولین دانشجو را برای پرسش فرا میخواند و سئوال را مطرح میکند
شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟

:دانشجوی بی تجربه فورا ً جواب میدهد
. من پنجره کوپه را پائین میکشم تا باد بوزد

:اکنون پروفسور میتواند سئوال اصلی را بدینترتیب مطرح کند
حال که شما پنجره کوپه را باز کرده اید، در جریان هوای اطراف قطار اختلال حاصل میشود : و لازم است موارد زیر را محاسبه کنید
محاسبه مقاومت جدید هوا در مقابل قطار؟
تغییر اصطکاک بین چرخها و ریل؟
آیا در اثر باز کردن پنجره، سرعت قطار کم میشود و اگر آری، به چه اندازه؟

.حسب المعمول دهان دانشجو باز مانده بود و قادر به حل این مسئله نبود و سرافکنده جلسه امتحان را ترک کرد
.همین بلا سر بیست دانشجوی بعدی هم آمد که همگی در امتحان شفاهی فیزیک مردود شدند
:پروفسور آخرین دانشجو را برای امتحان فرا میخواند و طبق معمول سئوال اولی را میپرسد

شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟
.این دانشجوی خبره میگوید؛ من کتم را در میارم
.پروفسور اضافه میکند که هوا بیش از اینها گرمه
.دانشجو میگه خوب ژاکتم را هم در میارم
.هوای کوپه مثل حمام زونا داغه
. دانشجو میگه اصلا ً لخت مادر زاد میشم
.پروفسور گوشزد میکند که دو آفریقائی نکره و نانجیب در کوپه هستند و منتظرند تا شما لخت شی
:دانشجو به آرامی میگوید
میدانید آقای پروفسور، این دهمین بار استکه من در امتحان شفاهی فیزیک شرکت میکنم
.واگر قطار مملو از آفریقائیهای شهوتران باشد، من آن پنجره لامصب را باز نمیکنم

نسخـه جدیـد وصیت لقـمان به پسـرش


پسـرم!
گروهـی هستنـد که اگـر احترامشـان کنـی تـو را نـادان می داننـد
و اگـر بی محلیشـان کنـی از گـزندشان بی امانـی ... پس در احتـرام ، انـدازه نگهـدار.


پسـرم!
سخت تریـن کـار عالـم محکـوم کـردن یک احمـق است.
خـون خـودت را کثیـف نکـن.


پسـرم!
با کسـی که شکمش را بیشتـر از کتـاب هایش دوست دارد، دوستـی مکـن.


هـان ای پسـرم!
در پیـاده رو که راه می روی، از کنـار بـرو. ملت می خواهنـد از کنـارت رد شوند.


پسـرم!
در خیـابان که راه می روی، کیـفت را سمت جـوی آب بگیـر، زیـرا کیـف قـاپ زیـاد شده است.


پسـرم!
وقتـی در تاکسی کنـار یک خانـم می نشینـی، جمـع و جـور بنشیـن تا آن بیچـاره احسـاس ناراحتـی نکنـد.


پسـرم!
موقـع رانندگـی خـودت را جـای کسـی بگـذار که دارد از خـط عابـر پیـاده رد می شـود،پس حـق تقـدم را رعایت کن.


پسـرم!
اگـر کسانـی از سـر نادانـی به تـو خنـدیدند، تو بـرای شفایشـان گریـه کـن.


پسـرم!
در تاکسـی با تلفـن همـراه بلنـدبلنـد صحبـت نکـن.


پسـرم!
هیـچ گـاه دنبـال به کرسـی نشـاندن حـرفت مبـاش و همـه جـا سـر هـر صحبتـی را بازمکـن.
بگـذار تـو را نـادان بداننـد.


پسـرم!
اخبار را از منابع مختلف بگیر. جمع بندی اش با خودت.
مخاطب دائمی یک رسانه بودن، آدم را به حماقت می کشاند.


پسـرم!
اگر هواپیمای خطوط ایران را سوار شدی، آیت الکرسی بخوان
سه بار موقع بلند شدن و سه بار موقع نشستن.


پسـرم!
اساتیـد را محترم بشمار! اگر توانستی دستشان را ببوس، اگر نه، خود دانی ...


پسـرم!
در ضمن، به هر کسی بی خودی لقب “استاد” عنایت مکن.
مشک آن است که خود ببوید، نه آنکه عطار بگوید.


فـرزندم!
اینقدر SMS بازی نکن، با اینکار فقط درآمد مخابرات را زیاد می کنی.


پسـرم!
راه تو را می خواند ... اما تو باور مکن.


پسـرم!
دانشگاه کسی را آدم نمی کند ... علم را از دانشگاه بیاموز، ادب را از مادرت.


هـان ای پسـرم!
اگر دکتر یا مهندس شدی، موقع معرفی خود، از این پیشوندها قبل از اسم خود
استفاده نکن، زیرا آن نشانه کمبود شخصیت توست.


پسـرم!
می دانم الان داری حسرت دیدار مرا می خوری.
یالله بلند شو دست مادرت را ببوس بعد بیا بقیه وصیت را بخوان.


هـان ای پسـرم!
خواستی در مملکت خودمان درس بخوانی بخوان ... خواستی فرنگ بروی برو ...
اما اگر ماندی از فرنگ بد نگو، اگر رفتی از مملکتت ...


پسـرم!
در فیس بوک عضو شو و این وصیت نامه را برای دوستانی که برمی گزینی یا تو را برمی گزینند “شر” کن

خصوصیات یک پسر خوب (طنز)

 

 

 


1- یک پسر خوب امضاء گواهی نامه اش خشک نشده به رانندگی خانمها گیر نمیدهد
۲ـ یک پسر خوب تنها جوکهایی را بیان میکند که مورد تائید وزارت 1) ارشاد اسلامی2) بهداشت 3) مبارزه با تبعیضات استانی و … باشد.
۳ـ یه پسر خوب کمتر با این جمله مواجه میشود”مشتری گرامی دسترسی شما به این سایت مقدور نمی باشد”..
۴ـ یه پسر خوب بعد از تک زنگ سراغ تلفن نمیره.
۵ـ یه پسر خوب عکس الکسندروگراهام بل رو قاب نمیکنه بزنه تو اتاقش.
۶ـ یه پسر خوب پشت چراغ قرمز با دیدن یه خانم ردیف چشماش مثه چراغهای فولکس نمیزنه بیرون..
۷ـ یه پسر خوب روزی چند بار به سازندگان یاهو مسنجر لعنت میفرسته.
۸ـ یه پسر خوب سر کلاس تا شعاع 3 متریِ هیچ خانمی نمیشینه.
۹ـ یه پسر خوب وقت برگشتن به خونه ماشینش بوی ادکلن زنونه نمیده.
۱۰ـ یه پسر خوب هیچ وقت پای تلفن از این کلمات استفاده نمیکنه:”ساعت” چند” “کی میای” “کجا” “دیر نکنی یا..

۱۱ـ یه پسر خوب وقتی میاد خونه قرمزی رژ در هیچ نقطه از صورتش مشاهده نمیشه.

۱۲ـ یک پسر خوب زمانی که کسی میخواهد از عرض خیابان عبور کند تعداد دنده را از 1 به 4 ارتقاء نداده و قصد جان عابر را نمیکند.

۱۳ـ یک پسر خوب زمانی که یک دختر خانم راننده میبیند ذوق زده نشده و در صدد عقده ای بازی بر نمی آید

۱۴ـ یک پسر خوب که ژیان سوار میشود روی بنز همسایه با سوئیچ ماشین نقاشی نمیکشد.

۱۵ـ یک پسر خوب زمانی که تصادف میکند همانند قبائل زامبی وحشی بازی در نمی آورد.

۱۶ـ یک پسر خوب هر روز بعد از کلاس درس به نمایندگی از راهداری و شهرداری خیابانهای شهر را متر نمیکند.

۱۷ـ یک پسر خوب به محض دیدن یک دختر خانم متین با شلوار برمودا و مانتو تنگ کوتاه و شال باز دهانش به سان آبشار و چشمانش همانند چشمان وزغ نمیشود.

۱۸ـ یک پسر خوب دکمه های پیراهنش را از یک متر زیر ناف تا زیر چانه کاملا بسته و با سنجاق قفلی محکم میکند.

۱۹ـ یک پسر خوب به محض دیدن دختر همسایه رنگش لبوی شده و چشمش را به آسفالت میدزود.

۲۰ـ یک پسر خوب روزی 10بارهوس بردن نذری به دم در خانه همسایه که تصادفا دختر دم بخت دارند را نمیکند.

۲۱ـ یک پسر خوب بیشتر از 5 دقیقه در دستشوئی نمیماند .

۲۲ـ یک پسر خوب 5ساعت در حمام آهنگ جواد یساری نخوانده وبرای همسایگان آلودگی صوتی ایجاد نمیکند.

۲۳ـ یک پسر خوب اگر درد عشق گرفت در کوی و برزن عرعر عشق نکرده و آبروی خانوادگی خود را نمیبرد.

۲۴ـ یک پسر خوب با دوستانی که مشکوک به چت و لا ابالی گری هستند معاشرت نمیکند.

۲۵ـ یک پسر خوب به جای اینکه پول خود را در باشگاه بیلیارد و گیم نت و غیره دور بریزد بهتر است حساب آتیه جوانان باز کند و به فکر 1000 سالگی خود باشد.

۲۶ـ یک پسر خوب همواره به اسم خود افتخار میکند و به هر کس که میرسد نمیگوید که بجای اصغر به او رامتین و آرش و … بگویند.

۲۷ـ یک پسر خوب در اثر دیدن افراد غرب زده جو گیر نشده و لحاف کرسیه قرمز خال خال یشمی را به پیراهن تبدیل نکرده و سر زانو خود را جر نمیدهد.

۲۸ـ یک پسر خوب تقاضای وسایل نا مربوطی از قبیل موبایل را از خانواده ندارد.

۲۹ـ یک پسر خوب در صورتی که با نامزد خود بیرون رفت و کسی به خانم متلک گفت فورا با پلیس 110 تماس حاصل می کند.

۳۰ـ یک پسر خوب برای احیای حقوق خود از زور بازو استفاده نکرده و کلمات رکیک مانند خر و الاغ به کار نمیبرد.

۳۱ـ یک پسر خوب از معاشرت با دوستان بسیار خودمانی که عادت به بیان شوخی های نا مربوط از قبیل حراج لفظی عمه و همچین خواهر مادر هستند امتناع میکند.

۳۲ـ یک پسر خوب همانند خاله زنکها تلفن را قورت نداده و سالی به 12 ماه دهانش بوی تلفن نمیدهد.

۳۳ـ یک پسر خوب هر صدایی از قبیل قار و قور شکم اهل خانه را با صدای تلفن اشتباه نگرفته و1 متر به بالا نمیپرد.

۳۴ـ یک پسر خوب برای بیرون رفتن از خانه 1 ساعت جلوی آئینه نایستاده و بزک نمیکند.

۳۵ـ یک پسر خوب در جشنهای فامیلی جو گیر نشده و نمیرقصد تا ابروی کل خاندان رابر باد دهد.

۳۶ـ یک پسر خوب در مهمانی های خانوادگی نوشیدنی های غیر مجاز از قبیل ماءالشعیر را تنها با رضایت نامه رسمی و کتبی پدر محترم استعمال میکند.

۳۷ـ یک پسر خوب هر زمان که عشقش کشید با زیر شلواری کردی چین پیلیسه دار و یا شرت مامان دوز و رکابی همانند قورباغه به وسط کوچه نمیپرد.

۳۸ـ یک پسر خوب تنها برای رضای خدا و کاهش بار سنگین ترافیک و حمل و نقل درون شهری و برون شهری هر کجا که دختر خانم یا خانمی را در رده سنی 15 تا 25 سال دید سوار کرده و به مقصد می رساند.

راننده دی جی


ماشین نشستم دارم میرم سمت اصفهان!! راننده یه سی دی گلچین از حبیب و هایده و داریوش تا ارش و لینکین پارک و مایکل گذاشته ... !!
حبیب شروع کرد به خوندن ... سرعت 70 کیلومتر !!!
رفت رو ارش ... سرعت 125 کیلومتر!!!
هایده خدا بیامرز شروع شد ... سرعت45 کیلومتر!!!
لینکین پارک که شروع شد یهو یه بکس و باد کرد ، نزدیک بود برم تو شیشه!!! سرعت 140 کیلومتر
داریوش که شروع شد ... دیدم راننده ماشین رو کنار جاده نگه داشت!! یه سیگار روشن کرد شروع کرد کشیدن و رفت تو فکر.! بهش گفتم اقا اتفاقی افتاده؟ گفت : صدا رو داری جون داداش!! داریوش حیف شد به خدا..!
منم نمیدونستم چی بگم!!
اهنگ تمام شد!!
الان مایکل داره پخش میشه !!
سرعت 240 کیلومتر... پلیس نامحسوس دنبالمونه!!! هلکوپتر هم از بالا گردو خاک میکنه!!
دوستم تماس گرفته میگه : شبکه 3 دارن پخش زندهنشونمون میدن!!
خدا خودش به خیر بگذرونه!!
فقط امیدوارم اهنگ بعدی مدرن تاکینگ نباشه!!

جملات دوست داشتنی


برای خیانت
هــــزار راه هــســــت اما هـیــچ کــــدام
به انـــدازه تــــظـــاهـــر
به دوست داشتن کــثـیــف نـیـســـت ...

هر چی مهربونتر باشی بیشتر بهت ظلم میکنن
هر چی صادق تر باشی بیشتر بهت دروغ میگن
هر چی خودتو خاکی تر نشون بدی واست کمتر ارزش قائلند
هر چی قلبتو آسون تر در اختیار بذاری راحت تر لهش میکنن
و اگر بدونند که منتظری و بهشون احتیاج داری اندازه یه دنیا ازت فاصله میگیرن

وقتـی یه زن ســیگار کشید یعنــی دیگه گریه جواب نمیده و وقتی مــردی اشک ریخت بدون کار از ســیگار کشیدن گذشته .

خواستم بپرسم چند فروختی؟
یادم آمد گفته بودی مفت هم گران است
بی معرفت من همین یک دل را داشتم...

نبودنت را با ساعت شنی اندازه گرفته ام ، یک صحرا گذشته است

قبرستان پر از انسان هاییست که فکر میکردند دنیا بدون آنها به پایان می رسد!

دیروز تو خیابون خواستم دوستم رو صدا کنم
به شوخی صداش کردم دکـــــــــتر
همه برگشتن نگاه کردن
اون موقع فهمیدم که 80 درصد مردم این کشور اگه چیزی تو اعتماد به نفس از من حقیر زیادتر نداشته باشن چیزی کمتر هم ندارن ;)


و در آخر
تیمهای لیگ برتر رو می بینی،شک می کنی جدول لیگ برتره یا جدول مندلیفه
آلومینیوم
فولاد
مس
ذوب آهن
نفت

زن نق نقو


مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزی شکایت میکرد.
تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه شخم میزد.

یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد.
بلافاصله همسر نق نقو مثل همیشه شکایت را آغاز کرد. ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی لگدی به پشت سر زن و در دم کشته شد.

در مراسم تشییع جنازه چند روز بعد، کشیش متوجه چیز عجیبی شد.
هر وقت یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک میشد، مرد گوش میداد و بنشانه تصدیق سر خود را بالا و پایین میکرد.
 اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک میشد، او بعد از یک دقیقه گوش کردن سر خود را بنشانه مخالفت تکان میداد.

پس از مراسم تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید.
کشاورز گفت:
خوب، این زنان می آمدند چیز خوبی در مورد همسر من میگفتند، که چقدر خوب بود،
 یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود، بنابراین من هم تصدیق میکردم.

کشیش پرسید، پس مردها چه میگفتند؟
کشاورز گفت:
آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه

بنگاه زناشویی


در ایتالیا مردی قصد ازدواج داشت.
پس به یک بنگاهی مراجعه کرد که روی آن نوشته بود «بنگاه زناشویی».
مرد در را باز کرد و وارد اتاقی شد که دو در داشت.
روی یکی نوشته شده بود «زیبا» و روی دیگری «نازیبا».
در زیبا را فشار داد و وارد اتاق شد.
دو در دیگر دید، روی یکی نوشته شده بود «کدبانوی خوب» و روی دیگری «شلخته».
او از در کدبانوی خوب وارد شد.
در آن جا دو در دیگر بود که روی یکی «جوان» و روی دیگری «پا به سن گذاشته» نوشته شده بود.
از در جوان وارد شد.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ته اتاق آینه ی دیواری بزرگی دیده می شد که روی آن این جمله نوشته شده بود :
«با چنین ادعا و هوس ها، بهتر است اول خودتان را در این آینه نگاه کنید!!»