سرگرمی.وبلاگ پاتوق جوونای ایرونی.

بیا بهت خوش میگذره.جوک.خنده دار.سرگرمی.علمی

سرگرمی.وبلاگ پاتوق جوونای ایرونی.

بیا بهت خوش میگذره.جوک.خنده دار.سرگرمی.علمی

فرمانده بزرگ

در خلال یک نبرد بزرگ,فرمانده قصد حمله به نیروی عظیمی از دشمن را داشت.
فرمانده به پیروزی نیروهایش اطمینان کامل داشت ولی سربازان وی دو دل بودند.

فرمانده سربازان را جمع کرد ,سکه ای از جیب خود بیرون آورد , رو به سربازان کرد و گفت :
سکه ای را بالا می اندازم,اگر رو بیاید پیروز میشویم و اگر پشت بیاید شکست میخوریم.

بعد سکه را به بالا پرتاب کرد.سربازان همه به دقت به سکه نگاه کردند تا به زمین رسید.
سکه به سمت رو افتاده بود.
سربازان نیروی فوق العاده ای گرفتند و با قدرت به دشمن حمله کردند و پیروز شدند.
پس از پایان نبرد,معاون فرمانده نزد او آمد و گفت:قربان,شما واقعا میخواستید سرنوشت جنگ را به یک سکه واگذار کنید؟
 فرمانده با خونسردی گفت:بله و سکه را به او نشان داد...
"هر دو طرف سکه رو بود"

سوتی های دوست داشتنی(طنز)

صبح با مامانم رفته بودیم موزه فرش
دو تا چشم بادومی دیدم به مامان گفتم بریم یکم بهشون فخر بفروشیم که ما ایرانیا چقدر هنرمندیم!
اینم مکالمه من و اون زوج:
-
hi!! can you speak English??
آقای چش بادومی با یه لبخند ملیح: _
yes, a bit!
من با یه عالمه ذوق: -
then where are you come from?
آقای چش بادومی با به لبخند عمیق: -
i am from iran!! :))))
من: :-/ -
no i mean are you Japanese?
آقای چشم بادومی به فارسی و در حال خنده: نه بابا! من از دو تا کوچه بالاتر اومدم!!!
من که ضایع شده بودم و همه داشتن بهم می خندیدن لبخند زدم و گفتم:
sorry! i don't understand Farsi!!!
و اون زوج رو که از خنده پخش زمین بودن ترک مردم!!! حالا مامانم مگه بس می کنه!

فکر کنم 7-8 ساله بودم که رفته بودیم روستا تو صحرا که بازی میکردم
توی کف پام یه تیکه خار رفته بود و باعث شده بود به شدت ورم بکنه و عفونی بشه . همونجا که منو بردن درمانگاه گفتن باید بریم شهر و بهم واکسن کزاز بزنن . توی راه شنیدم که مامانم میگفت تا رسیدیم ببریمش استخر !!! منم از خوشحالی داشتم پر درمیاوردم که آخ جون چه تفریحی در انتظارمونه . یادمه خواب آلو بودم و دیروقت بود که یهو به خودم اومدم و دیدم تو یه درمانگاه هستیم و میگن باید بهت واکسن بزنیم . اونقدر شوکه شده بودم که استخر چرا به درمانگاه و واکسن تبدیل شد که نگو . شروع کردم به فریاد کشیدن که ولم کنید دست از سرم بردارید . چی کارم دارید قصابها!!!!!!! هنوز که حدود سی سال گذشته یادمه که چه جوری به پرستاره میگفتم قصاب :)))
خلاصه با هزار مشقت و چند نفری منو که تقلا میکردم گرفتن و یه آمپول زدن به بازوم !!!!!! و من کماکان منتظر بود که واکسن که نمیدونستم کلا چی هست و احتمال میدادم یه چیز وحشناک باشه بهم بزنن
بعد که پرستاره گفت :تموم شد برید !
من با تعجب نگاهش کردم و گفتم : واکسن چی شد ؟
پرستار: این واکسن بود دیگه!
من با پررویی : خب نمیشد بهم بگید واکسن همون آمپوله نصف جونم کردید که !!!!!!!!!!!!
پرستاره : !!!!!!!!!!!!
آخرش هم که از درمانگاه اومدیم بیرون دیدم سردرش نوشته :
"" درمانگاه شبانه روزی استخر ""

دوست خواست کلاس بذاره تو مجلس خواستگاریش..از منم دعوت کرد که به عنوان دوست فابریکش تو اون مجلس باشم..خلاصه همه صحبتاشون رو کردن و چششون به من خورد و گفتن که دوست عروس خانم هم صحبت کنه..منم شروع کردم به تعریف و تمجید کردن از دوستم..که اونم خجالت کشید و گفت منم اینقدااا هم تعریف نیستم که من با اعتماد به نفس گفتم..اختیار داری خیلی تعریفی هستی ..تعریفی رو هم باید کرد..خانواده داماد =))) خانواده عروس :((( دوستمم منتظر فرصت بود که گازم بگیره

اس ام اس ماه رمضان

 

 

اس ام اس ها را در ادامه مطلب ببینید!

ادامه مطلب ...

سوال یک زن از یک مرد.(طنز)

زن: عزیزم... اگه من بمیرم تو چیکار می‌کنی؟
مرد: عزیزم! چرا این سوالو می‌پرسی؟ این سوال منو نگران می‌کنه!
زن: آیا دوباره ازدواج می کنی؟
مرد: البته که نه عزیزم!
زن: مگه دوست نداری متاهل باشی؟
مرد: معلومه که دوست دارم!
زن: پس چرا دوباره ازدواج نمی‌کنی؟
مرد: خیلی خب! ازدواج می‌کنم!
زن (با لحن رنجیده): پس
ازدواج می‌کنی؟
مرد: بله!
زن (بعد از مدتی سکوت): آیا باهاش توی همین
خونه زندگی می‌کنی؟
مرد: خب بله! فکر کنم همین کار رو بکنم!
زن (با سردی): واقعا“؟ لابد عکسهای منو هم می‌کنی و عکسهای اونو به دیوار می‌زنی!
مرد: بله! این کار به نظرم کار درستی میاد!
زن (با ناراحتی فراوان): بهش اجازه میدی لباسهای منو بپوشه؟
مرد: نه عزیزم!!! اون خیلی اندامش بهتر از تو شده! لاغر کرده......!!

 

ما پسرا اینیم دیگه(طنز)

عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت همه

بچه‌ها را تشویق می‌کرد که دور هم جمع شوند.

معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتى همه‌تون بزرگ شدید

به این عکس نگاه کنید و بگوئید : این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله.

یکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.

پـَــــ نـَــــ پـَــــ قسمت2

دارم سبزی خورد می کنم ... دستم بریده ... میگم مامان چسب داری؟
میگه دستتو بریدی؟!
پَـــ نَ پَــــ می خوام کارم تموم شد دوباره سبزیارو بچسبونم!

به دوستم زنگ زدم میگم ماشینم روشن نمیشه میگه استارت میزنی روشن نمیشه؟
میگم پَـــ نَ پَــــ وقتی ازش خواهش میکنم روشن نمیشه

تو صف بربری نوبتم شده یارو میگه بربری میخوای؟
 پَـــ نَ پــَـَـَـــ اومدم از شاگردت تایپ یاد بگیرم

کلاغه به روباهه میگه:گفتی آواز بخون که پنیر از دهنم بیافته؟
روباهه میگه:پـَـَـ نَ پـَـَــــ می خواستم واسه آکادمی موسیقی گوگوش ازت تست بگیرم

یــارو سربازی بوده برادرش نامه میده: ما برات خواستگاری رفتیم، برات زن گرفتیم، خدا بهت یه پسر داد، اسمش کامبیزه، زنت خراب بود، طلاقش دادیم. مواظب خودت باش. دیگه بدون فکر ازدواج نکن. اینا همه تجربست

دختره میگه اگه من برم خارج تو با یه دختر دیگه ای دوست میشی؟
پَـــ نَ پَـــ میرم تو اتاقم خودمو حبس می کنم رو دیوارشم می نویسم: شاید این جمعه بیاید ... شاید

زنگ زدم به دوست دختر دوستم فوت میکنم میگه مزاحمی؟
میگم پَـــ نَ پَــــ نسل جدید کولرهای ال جی هستم با دو سیم کارت مجزا

شمع های ماشینم سوخته,رفتم تعمیرگاه...میپرسه عوضشون کنم؟
پـَـَـ نَ پـَـَــ فوتشون کن تا صد سال زنده باشی

ازم میپرسه: اگه یه موقعیت بهتری برات جور شه منو ول میکنی؟
میگم:پَـــ نَ پَـــ لگد به بختم میزنم بات میمونم تا تو یه موقعیت بهتر برات جور شه منو بپیچونی

به دوستم میگم خودکارو بده میگه چیزی میخوای بنویسی؟
پـَـَـ نَ پـَـَــــ یه زیر شلواری براش گرفتم میخوام ببینم اندازشه یا نه

سر جلسه امتحان به دختره میگم سواله 8 چی میشه؟میگه تقلب میخوای؟
میگم پـَـــــــ نَ پــَــــــــ میخوام ببینم سطح علمیت درچه حد با خانواده بیایم خواستگاریت

طعنه بهزاد فراهانی به دخترش گلشیفته !


به گزارش ندا آنلاین به نقل ازانعکاس enekas.info بهزاد فراهانی در برنامه ای که به مناسبت جشنواره کیش برگزار می شد، با ذکر خاطره ای خاص، ظاهراً طعنه ای نثار دخترش گلشیفته ، کرده است.
وی در این برنامه در پاسخ به سئوال مجری که از او خواست خاطره ای را مطرح کند ، بدون دلیل خاصی به خاطره مشترکش با مرحوم فتحی بازیگر نقش عمرعاص در سریال امام علی (ع) اشاره کرد. وی گفت : ما در یکی از مناطق جنوبی کار فیلم برداری را انجام می دادیم و شبها برای استراحت به هتلی در بندر عباس می رفتیم . یک دکه کوچک در مسیر بود که گاهی آنجا می ایستادیم و خرید می کردیم .
 یک روز که آنجا بودیم ، دختری جوان به انجا آمد و توهین های بدی را نثار پیر مردی که صاحب دکه بود کرد و رفت . فتحی از او پرسید : چرا جوابش را ندادی ؟ پیر مرد مکثی کرد و سرش را پایین انداخت و گفت : او دخترم بود ! برای همین پاسخی به او ندادم!
 برخی بیان این خاطره از سوی بهزاد فراهانی را پاسخی تلویحی به افرادی می دانند که همواره از این بازیگر برجسته در مورد واکنشش به اقدامات غیراخلاقی دخترش ، سئوال می کنند. بهزاد فراهانی پیش از این در گفت و گویی در مورد اقدامات گلشیفته گفته بود: مسائل دخترم به من ارتباطی ندارد، این همه بدبخت در دنیا هست، بند کردید به دختر من!



خدا شانس بده(طنز)

برو تو ادامه مطلب! 

نظر یادت نره

ادامه مطلب ...