تابستون بود و من تقریبا ده سالم بود, یچیزایى راجب گنج و زیر خاکی شنیده بودم که جو گیرم کرده بود,
بدجور تو باغچه حیاط دنبال زیر خاکى میگشتم,
حتى به دوستام گیر داده بودم که اگه باغچه دارین بیام خونتون از توش گنج دربیارم,!!!
یروز به سرم زد از تو ظرفا یه چندتا کاسه برداشتم بردم حیاط باغچه رو شروع کردم به کندن تقریبا نیم متر گود شد!!!
کاسه هارو شکستم ریختم تو چاله بعد خاک ریختم روش!
فردا صبحش پاشدم به مامانم گفتم دیشب خواب دیدم از تو باغچه زیر خاکى پیدا کردم!!!
الان میرم میگردم پیداش میکنم!!!
مامان بیچارم شاخ دراورده بود:-D
رفتم کاسه شکسته هارو دراوردم خوشحال و خندان دویدم تو حال به مامانم نشون دادم کاسه هارو داد زدم هوراااااااااااااااا دیدیدى پیداش کردم دیدى پولدار شدیم!!! چشاش چهارصدتا شد:-D
خواست دعوام کنه بخاطر شکستن کاسه ها ولى بعدش سرمو گذاشت رو شونش
نازم کرد گفت "خوب میشی دخترم , اینجورى نمیمونى"!!