چند سال پیش هنوز اهل اینتر نت نبودم . ولی میدیدم ک همه رفیقام میرن تو یاهو مسنجر و مخ دخترا رو میزنن
و کلی دور و برشون شلوغ بود.منم تصمیم راسخ گرفتم ک برمو دوست دختر اولیمو صاحب بشم.
واسه اولین بار رفتم تو مسنجر به دختره گفتم سلام گفت وب داری گفتم نه و اون دیگه جواب نداد....به دومی گفتم سلام باز همین شد سومی چهارمی....آقا مونده بودم چی کار کنم .منم از یه بچه مثبت پرسیدم ک جریان وب چیه...اونم از من ساده تر آدرس بلاگفا رو داد منم با هزار امید و آرزو رفتم یه وبلاگ ساختم و چند تا مطلب هم گذاشتم توشو روز از نو روزی از نو...
باز رفتم تو یاهو .....باز ی دختر پیدا کردم و تا گفت وب داری گفتم آآآآآآآرههههه .گفت بده منم آدرسشو بش دادم..یکم ک گذشت گفت چی شد بش گفتم حتما نت خرابه ادد کن تا برسه اونم اد کرد وباز فرستادم گفت این چیه گفتم وبمه گفت مسخره کردی منو فلان فلان شده ....من موندم ک جریان چیه4 .. 5 تا دختر دیگه رو هم پروندم اینجوری...
آخر سر به یکیشون جریان و گفتم .اونم گفت عزیزم کلاس چندمی..خلاصه واسم گفت و من موندم و شرمندگی
* * * * * * * * * * * * *
عاغا زمان طفولیت تازه 2 جلسه رفته بودم کلاس کاراته که با یکی از بچه محل ها تو کوچه حرفم شد. دست به یقه شدیم دیدم زورم بهش نمیرسه، یه استپ دادم بهش گفتم بذار برم لباس کاراته رو بپوسم بیام. رفتم خونه لباس پوشیدم برگشتم تو کوچه دیدم بله همه بچه های محل جمع شدن قهرمان کاراته جهان رو ببینن:) یه خورده رقص پا کردم که در یک آن اون پسره پاشو آورد بالا و یکی زد تو سرم که با کله رفتم تو جوب:) از همون روز بود که ورزش رو گذاشتم کنار و رو آوردم به اعتیاد;)
* * * * * * * * * * * * *
دیشب از بیرون خسته و کوفته رسیدم خونه،خیلی شیک رفتم در یخچال رو باز کردم،جلوی چشمان مامانم یک موز برداشتم پوستش رو کندم،شیک تر از اول داستان رفتم در سطل آشغال رو باز کردم . در کمال ناباوری و کماکان جلوی چشمان مادر گرام خود موز را حواله سطل آشغال کردم وکاملا بهت زده به پوست موز که تو دستم بود خیره موندم.اونجا بود که با صدای خنده مامانم متوجه شدم چه سوتی دادم.بدتر از اون اینه که از دیروز تاحالا با دقت موز می خورم که سوتی ندم
* * * * * * * * * * * * *
گوشیم و خونه جا گذاشتم ، از شرکت زنگ زدم خونه به بابام میگم هر کی زنگ زد بگو شرکت زنگ بزنه همون لحظه گوشیم زنگ خورد بابام میگه: داره زنگ میخوره بیا خودت باش صحبت کن....
* * * * * * * * * * * * *
مراسم ختم عمه گرامی مان بود بود داخل مسجد مهمونا نشسته بودن هنوز مراسم رسمیت نگرفته بود که پسر عموم داشت میکروفن رو تست می کرد رفت تا آمپلی فایر رو تنظیم کنه یهو پسرپنچ سالش میره پشت میکروفن و می خونه:::::::::: خوشگلا باید برقصن..خوشگلا باید برقصن
98603201574گاهی شانس فقط یک بار به آدم رو میاره پس باید قدرش رو دونست بهترین فرصت زندگی شما برای ثروتمند شدن مجموعه ای بی نظیر برای اولین بار در ایران برای کسانی که می خواهند بهتر زندگی کنند و از کمترین وقت و هزینه بیشترین سود را ببرند.برای آگاهی از جزییات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید.
http://www.dnd528.civ.ir
bahal boooodan merrrrrcccc
سلام خوبی؟
چه بحال دمت گرم..
ببین تو خوب میشی...
پیش ما هم بیا...
ای خدا