بچه بودم، بابام منو برده بود مسجد، امام جماعت هم پیر بود آروم آروم نماز میخوند، منم حوصه ام سر رفته بود پا شدم رفتم بالای منبر میکروفونو ورداشتم، شروع کردم به خوندن شعرای مهد کودکمون، کل مسجد داشتن همراه با لبخند ملیحی به نمازشون ادامه میدادن...
یهو دیدم بابا نمازو ول کرده اینهو پلنگ گرسنه داره میاد سمتم، منم که به شدت احساس خطر میکردم فرارو به قرار ترجیح دادم و بابا بدو من بدو، منم که ریزه میزه بودم از بین نماز گزارا سریع رد میشدمو داد میزدم: کمک این بیناموس (تازه یاد گرفته بودم) میخواد منو بزنه!! ،
چند نفر که اصن افتاده بودن کف مسجد ریسه میرفتن، بقیه هم در حال ذوق کردن بودن، این ماراتون حتی تو تامو جری هم بی سابقه بود تا اینکه باباو منو گرفتو تا میخوردم منو زد...
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
به یه بنده خدا مشتریه شلوار تک دادم بره تو پرو بپوشه، پوشید اومد بیرون خانومش گفت ران شلوار خیلی گشادهو از این حرفا، آقا ماهم سوزنو برداشتیمو رون شلوارو یه سوزن مشتی زدیم که بره واسه خیاطیو گفتم شلوارو درآر، این بنده خدا یه ده دقه ای ازش خبری نشد منم اعصابم خورد، مغازه پر مشتری یه پروم بیشتر نداریم که... خلاصه بنده خدا لای درو وا کرد دیدم شلوار دستشه... تا اومد حرف بزنه شلوارو سریع ازش گرفتم کفتم مبارک باشه، شلوارو رو میز گذاشتم دیدم... یا ابوالفضل...این چرا آسترش گل گلیه شلوارو چپه کردم دیدم....مادر جان.....شورت ماماندوز طرفو سوزن زدم به شلوار....اینم میخواسته بگه که من شلوارو زودی گرفتم ازش...آقا مغازه منفجر شد یهو...زن یارو که سیاه شد زد بیرون...منم شورت یارو رو باز کردم دادم بهش اومد بیرون نفهمیدم کی رفت نشد یه عذر خواهی بکنیم......خدایا ما را ببخشای...D:
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
چند شب پیش خونه بستگان دعوت بودیم که عید رفته بودن ترکیه و آنتالیا. ماهواره داشت این فیلم ترکیه ای هارو نشون میداد که پدر خونوادشون هم عاشق و طرفدار پر و پا قرصش بود. یه صحنه یه لوگان زرد که تاکسی بود رو نشون داد طرف کلاً از خود بیخود شد که بچه ها نگاه کنید اینجا ترکیه هستشا ما عید رفته بودیم... (ذوق مرگ)
لامصب 6 ماهه داری فیلمه رو میبینی نفهمیدی مال ترکیه هستش اونوقت با دیدن تاکسیشون نوستالوژیت گل کرد؟
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
چند سال پیش تازه اسباب کشی کرده بودیم به یک اپارتمان ده واحدی منم مدیر ساختمون رو نمی شناختم .همسایه دیوار به دیوارمون یک پسر دو ساله داشت که عصرهادر چوبی خونه اشون رو باز میکرد ودر محافظ فلزی رو میبست و این بچه میومد از این در فلزی اویزون
میشد ویکسره جیغ و داد میکرد و اعصاب واسه من نگذاشته بود.مدیر اپارتمان جلسه گذاشت منم واسه اولین بار رفتم وقتی نوبت من شد گفتم اصلا در این مجتمع فرهنگ اپارتمان نشینی وجود نداره یعنی چی که این خانوم واحد هشت بچه اشو مثل میمون که از قفس اویزونه به در اویزون میکنه بچه هم مدام صدای جیغش رو اعصابه,مدیر گفت اون بچه میمون بچه منه باشه تذکر میدم .
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
چند وقت پیش رفتم خونه دوستم
که دوستم گفت خوب شد اومدی من برم زودی بیام مواظب عرشیا باش
منم گفتم باشه مامانه رفت عرشیا "۴ ساله" میگه خاله مامان
رفت بیا بریم تو اتاق بابا مامان بازی کنیم
نیششم باز کرده بود
نمیدونستم واقعا چی بگم
به این بچها چی میدان از الان اینجوری آتیشن ؟؟:|