صبح با مامانم رفته بودیم موزه فرش
دو تا چشم بادومی دیدم به مامان گفتم بریم یکم بهشون فخر بفروشیم که ما ایرانیا چقدر هنرمندیم!
اینم مکالمه من و اون زوج:
- hi!! can you speak English??
آقای چش بادومی با یه لبخند ملیح: _ yes, a bit!
من با یه عالمه ذوق: - then where are you come from?
آقای چش بادومی با به لبخند عمیق: - i am from iran!! :))))
من: :-/ - no i mean are you Japanese?
آقای چشم بادومی به فارسی و در حال خنده: نه بابا! من از دو تا کوچه بالاتر اومدم!!!
من که ضایع شده بودم و همه داشتن بهم می خندیدن لبخند زدم و گفتم: sorry! i don't understand Farsi!!!
و اون زوج رو که از خنده پخش زمین بودن ترک مردم!!! حالا مامانم مگه بس می کنه!
فکر کنم 7-8 ساله بودم که رفته بودیم روستا تو صحرا که بازی میکردم
توی کف پام یه تیکه خار رفته بود و باعث شده بود به شدت ورم بکنه و عفونی بشه . همونجا که منو بردن درمانگاه گفتن باید بریم شهر و بهم واکسن کزاز بزنن . توی راه شنیدم که مامانم میگفت تا رسیدیم ببریمش استخر !!! منم از خوشحالی داشتم پر درمیاوردم که آخ جون چه تفریحی در انتظارمونه . یادمه خواب آلو بودم و دیروقت بود که یهو به خودم اومدم و دیدم تو یه درمانگاه هستیم و میگن باید بهت واکسن بزنیم . اونقدر شوکه شده بودم که استخر چرا به درمانگاه و واکسن تبدیل شد که نگو . شروع کردم به فریاد کشیدن که ولم کنید دست از سرم بردارید . چی کارم دارید قصابها!!!!!!! هنوز که حدود سی سال گذشته یادمه که چه جوری به پرستاره میگفتم قصاب :)))
خلاصه با هزار مشقت و چند نفری منو که تقلا میکردم گرفتن و یه آمپول زدن به بازوم !!!!!! و من کماکان منتظر بود که واکسن که نمیدونستم کلا چی هست و احتمال میدادم یه چیز وحشناک باشه بهم بزنن
بعد که پرستاره گفت :تموم شد برید !
من با تعجب نگاهش کردم و گفتم : واکسن چی شد ؟
پرستار: این واکسن بود دیگه!
من با پررویی : خب نمیشد بهم بگید واکسن همون آمپوله نصف جونم کردید که !!!!!!!!!!!!
پرستاره : !!!!!!!!!!!!
آخرش هم که از درمانگاه اومدیم بیرون دیدم سردرش نوشته :
"" درمانگاه شبانه روزی استخر ""
دوست خواست کلاس بذاره تو مجلس خواستگاریش..از منم دعوت کرد که به عنوان دوست فابریکش تو اون مجلس باشم..خلاصه همه صحبتاشون رو کردن و چششون به من خورد و گفتن که دوست عروس خانم هم صحبت کنه..منم شروع کردم به تعریف و تمجید کردن از دوستم..که اونم خجالت کشید و گفت منم اینقدااا هم تعریف نیستم که من با اعتماد به نفس گفتم..اختیار داری خیلی تعریفی هستی ..تعریفی رو هم باید کرد..خانواده داماد =))) خانواده عروس :((( دوستمم منتظر فرصت بود که گازم بگیره